|
شگفتا از زمانه!
ز مردان و زنان و کودکانی پربهانه،
که گرد آتش آتش پرستان، چونان پروانه بی پروا بسوزند،
حقیقت را رها کرده به امید سراب یک فسانه،
که تنهاتر بماند ساقی میخانۀ عشق،یگانه حجّت ربّ یگانه،
کسی اینجا خریدار متاع قلب او نیست، کسی اینجا گرفتار بلا و درد او نیست، کسی اینجا اسیر و مبتلای راه او نیست،
از این رو شمس رخسارش پس ابری نهان است،
از این رو رانده و آواره و تنهای تنهاست....
|