«توحید»، اصل و اساس تمام اندیشه ها و انگیزه های حقّ است. «توحید» یعنی یگانه دانستن مبدأ نظام هستی،
که در سه بُعد «اله»، «خالق» و «ربّ» جلوه می نماید. «توحید» یعنی نه معبود و الهی جز او هست؛ نه خالق و باري و مصوِّری
غیر از او متصوّر است؛ و نه مربّی و پروردگاری به جز او صلاحیّت تدبیر و پرورش انسانها را داراست.
آنکه غیر از حقّ، معبودی اختیار نماید، شرک در «الوهیّت» دارد؛ آنکه غیر از حقّ خالقی را بپذیرد، شرک در «خالقیّت» داشته؛
و آنکه غیر از حقّ ربّ و پروردگاری را تمکین نماید و تدبیر و برنامه های او را در حیات خویش برگزیند، در دام
شرک در «ربوبیّت» اسیر شده، که البتّه اغلب مردمان، دچار چنین شرکی هستند.
«توحید در ذات» بدان معناست که ذات خداوند یگانه و بسیط و محض است و هیچگونه ترکیبی در آن راه ندارد
و در داخل دارای هیچگونه جزئی نیست و در خارج نیز شریکی برای او وجود ندارد و از این نظر واحد و یکتاست.
«توحید در صفات» بدان معناست که صفات حقّ تعالی عین ذات اویند و خارج از ذات او نمی باشد. در برخی مکاتب
اعتقادی، این عقیده مطرح نیست و قائلین به آن باورهایی دیگر در این باب دارند که نافی عینیّت صفات
و ذات در خداوند است.
«توحید در افعال» بدان معناست که خداوند در هیچ یک از افعال خود محتاج یار و یاوری نیست و
فاعل هر فعلی که از او سر می زند منحصراً ذات یگانه و یکتای اوست.
«نبوّت» از ریشۀ نبأ به معنای خبر دادن است. «نبی» کسی است که از مقام غیب اخبار می دهد و دیگران را برای سعادت و کمال،
ارشاد می نماید. برای شناخت این مقام نکات مهمّی وجود دارد که عبارتند از: اوّل: اعجاز(امر خارق العادّه برای اثبات نبوّت)
دوّم: اخبار نبی پیشین سوّم: شواهد و قرائن قطعی(گفتار و کردار و آثار شخص مدّعی)
«امامت» منصبی اعطایی از حضرت حقّ، ادامۀ مقام «نبوّت» و یکی از شقوق حقیقیت «ولایت» است. این اصل مهم در اصول اعتقادی
مذهی شیعۀ امامیّه، بابی برای باز بودن رابطۀ فیض الهی با خلق، در تمام اعصار و قرون است. در آیات وحی و روایات معصومین
و همچنین در استدلالهای متعدّد عقلی این اصل مهم اثبات گشته و پذیرش آن ضرورت دارد؛ تا حدّی که منکر آن، باب نجات را بر خود
بسته و از فیوضات خاصّۀ حقّ در دو عالم محروم خواهد ماند.
«انسان کامل» یعنی انسانی که تمام قابلیّتها و استعدادهای خدادادی خویش را به فعلیّت رسانده و هیچ
استعدادی در او حالت منتظره ندارد. «انسان» مظهر تمام اسماء و صفات الهی است. یعنی می تواند 1001 اسم حقّ را
در خود به فعلیّت رسانیده و آنان را جلوه دهد. انسانی که به این مرحله رسیده است، به «انسان کامل»،
شناخته میشود که البتّه در بین انسانهای کامل نیز برخی بر برخی دیگر، فضیلت دارند و از مرتبۀ بالاتری
برخوردارند. به عنوان نمونه پیامبران اولوالعزم، انسانهای کاملی هستند که 1001 اسم حقّ را تا مرتبه ای
در خود فعّال نموده اند؛ ولیکن اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السّلام)، این 1001 اسم را در اوج مرتبت خویش،
در خود به فعلیّت رسانیده اند. انسان کامل با عناوین متعدّدی تعبیر میگردد. تعابیری چون:
ولی الله، خلیفه الله، حجّه الله، مصلح بریّه الله، معدن کلمات الله، محل مشیّه الله و تعابیری دیگر که به صورت کاملتر در
زیارت جامعۀ کبیره کاملاَ مشهود است.
مقام «ولایت»، از اسم «ولی» است که یکی از اسماءالله است. بنابراین حقیقت ولایت، هیچگاه منقطع نمی گردد
و همواره ساری و جاری است. انسان کامل در این مرتبت عالیترین رتبه را داراست و صاحب «ولایت کلیّه» است.
او میتواندبه اذن الله در مادّۀ کائنات تصرّف نماید و قوای ارضیّه و سماویّه را تحت تسخیر خویش درآورد و محالی
را ممکن نماید.
«خلیفۀ الله» به موجودی اطلاق میگردد، که به تمام اسماء و صفات «مستخلفٌ عنه» متّصف باشد. در بین موجودات عالم،
تنها انسان است که می تواند خلیفۀ مطلق حقّ باشد. چرا که تنها اوست که قابلیّت اتّصاف به تمام اسماء و صفات
الهی را داراست. مابقی موجودات عالم نیز می توانند اسماء و صفات الهی را ظهور دهند؛ ولی به صورت محدود و مقیّد.
به عنوان نمونه حیوانات مظهر دو اسم «سمیع» و «بصیر» الهی اند و اسمائی چون «حکیم» را نمی توانند ظهور دهند. و یا
ملائکۀ الهی، که مظهر دو اسم «سبّوح» و «قدّوس» اند و اسماء دیگر را جلوه گر نیستند. این تنها انسان است که مظهر
تمام اسماء و صفات الهی، و یا به تعبیر دیگر مظهر اسم «الله» است. اسم «الله» اسمی است که مستجمع جمیع اسماء
و صفات حقّ است. بدین روی «انسان» خلیفۀ مطلق حقّ و به تعبیر دقیقتر، «خلیفۀ الله» است.
«قطب زمان» یا به تعبیری «قطب عالم امکان»، به انسانی تعبیر میگردد که عالیترین مرتبت موجودات امکانی
را داراست و برترین واسطۀ فیض بین حقّ و خلق است. این انسان کامل، که روح عالم امکان است، عامل حیات و بقای
تمام نظام امکانی است. پس از این مقام، انسانهای دیگری تحت عنوان «اوتاد» و «ابدال» مطرح اند که در تحت امر
مقام «قطب» قرار دارند. پس از آنان نیز انسانهای صالح و شایسته ای لحاظ میگردند که در مراتب بعدی نظام
هستی قرار دارند. به تعبیر دیگر نظام امکانی دارای سلسله مراتبی است که سرسلسلۀ آنان مقام «قطب» است
و مراتب دیگر در تحت امر او تعریف میگردند.
مراتب قوۀ عقل در انسان چهار رتبه است: 1- «عقل هیولانی»، که مرتبۀ قابلیّت محض و استعدادی این حقیقت است.
2- «عقل بالملکه» که مرتبه ای بالاتر از عقل هیولانی بوده و انسان با وجود آن، توان درک بدیهیّات (معلومات بی نیاز از تفکّر) عالم را دارد.
3- «عقل بالفعل» که مرتبۀ بالاتری از دو مرتبۀ قبلی است، به انسان توان درک نظریّات (معلومات نیازمند تفکّر) را نیز می بخشد.
4- «عقل بالمستفاد» عالیترین مرتبۀ قوّۀ عقل بوده و مرتبۀ خودکفا در درک حقایق عالم است. به نحوی که تمام
حقایق عالم برای واجد چنین عقلی معلوم بوده و لایۀ مجهول و پنهانی برای او متصوّر نیست. انسانهای کامل و عرشی به
چنین مرتبتی در مراتب قوّۀ عقل دست یافته اند.
«قلب»، مقام ظهور و بروز معارف حقّۀ الهیه به صورت تفصیلی است. صاحب «مرتبۀ قلب»، به کسی اطلاق میگردد که
معانی کلّی و جزئی را به صورت تفصیلی در جان خویش، مشاهده می نماید. این مرتبه در نزد عارف
دقیقاً همان مرتبۀ عقل مستفاد، در نزد حکیم است. ظرف قلب را محدودیّتی نیست و هرچه مظروف
(علوم و معارف) در آن ریخته شود، وسعت می یابد و بزرگتر میگردد. قلب انسانی، مزرعۀ بذر معارف است
«توسّل» عبارت است از خواستن و تقاضا کردن از شخصی شایسته و برگزیده ای وارسته و مستجاب الدعوه در دنیا برای
وساطت نمودن بین او و خداوند، در حصول نعمت و سعادت و یا رفع نقمت و شقاوت دنیوی یا اخروی.
انسان در «توسّل» گویی خود را کوچکتر از آن می بیند که مستقیماً در برابر ذات پاک ربوبی بایستد و حاجت خواهد،
که این اوج خضوع و خشوع و عبودیّت عبد در برابر معبود است.
«خیر» و «شرّ»، در فرهنگ اعتقادی ما، به معانی متفاوتی مورد استفاده قرار میگیرد. یکی از بهترین معانی
آن، هم ترازی آندو با دو حقیقت «وجود» و «عدم» است. یعنی «خیر» مساوی «وجود» بوده و هر وجودی در نظام هستی
خیر است. در نقطه مقابل «شرّ» است که مساوی «عدم» بوده و هر شرّی در نظام هستی عبارتست از نیستی.
ممکن است پرسش شوده که چرا ما برخی حوادث را «شرّ» می پنداریم؟ پاسخ به این پرسش اینست که هر پدیده ای ممکن است
یکی از این 5 حالت ممکن باشد: 1-خیر محض، 2-شرّ محض، 3-خیر کثیر و شرّ قلیل 4-خیر قلیل و شرّ کثیر
5-حالت تساوی خیر و شرّ؛ در نظام احسن عالم، فقط حالت اوّل و سوّم وجود دارد که شرّ حوادث، در دستۀ سوّم
لحاظ میگردد. چرا که نبود این مورد مستلزم نبود خیری کثیر بوده و این شایستۀ نظام احسن عالم نیست.
با توجّه به عدم کارآیی عقل و حسّ در نیل به قرب الهی و سعادت ابدی باید راه تضمین شدۀ دیگری را جست که
در ورای عقل و حسّ باشد و شرایط لازم را برای کمان نهائی انسان فراهم سازد که آن راه وحی است.
وحی در لغت «ادراک سرّی و پنهانی» است و بر سه قسم است:1-وحی و مکالمه مستقیم 2-وحی از پشت حجاب 3-نزول فرشتۀ وحی
«بداء» در لغت آشکار گشتن چیزی است که پیش از آن آشکار نبوده است و در اصطلاح تغییر و تبدیل قدَر را گویند.
از آنجائیکه قضا به مرحلۀ حتمیّت وقوع فعل اطلاق می شود و قابل تغییر نیست، دگرگونی و تغییر تنها در مرحلۀ قَدَر ممکن می باشد.
پر واضح است که در تحقّق مقدّمات و شرایط یک پدیده تا زمانیکه علت آن تامّه نشده است امکان خنثی شدن و بی تأثیر ماندن در مورد آنها وجود دارد.
مبحث «جبر» و «اختیار» از مباحث سابقه دار حوزۀ عقاید است. سوأل اینست که بالاخره انسان مختار است یا مجبور؟
برخی از مکاتب اعتقادی اهل تسنّن (اشاعره)، انسان را مطلقاً مجبور می دانند . اختیاری برای انسان قائل نیستن.
برخی دیگر از آنان (معتزله)، عکس این حالت، انسان را مطلقاً مختار دیده و جبری برای او متصوّر نیست.
در فرهنگ شیعی با بهره گیری از کتاب خدا و تفسیر عقل خالص و عترت طاهره، باوری وجود دارد که کامل تر از این
باورهاست. این باور چنین است: «لَا جَبْرَ وَ لَا تَفْوِيضَ بَلْ أَمْرٌ بَيْنَ الْأَمْرَيْنِ»؛ یعنی نه انسان مجبور مطلق است و نه مختار مطلق،
بلکه حالتی بین این دو حالت است؛ که هم در چارچوبی مختار بوده و هم تحت امر و جبر، حقیقتی ورای خویش است که
نظام هستی مختل نگردد و نظم و مصلحت حقیقی تمامی موجودات عالم، تضمین گردد.
«احباط» به معنای از بین بردن و نابود کردن است و «تکفیر» به معنای پوشانیدن و نادیده گرفتن؛
و در اصطلاح قرآنی به معنای نوعی تأثیر و تأثّر در بین اعمال ما در این جهان است که اوّلی در مورد اعمال نیک و شایسته
و دوّمی در مورد اعمال بد و ناشایست استعمال شده است. در قرآن کریم بعضی اعمال و گناهان را باعث «احباط»
اعمال نیکو و نابودکردن آنها معرّفی می نماید؛ و صریحاً بیان می نماید که برخی اعمال نیکو
و توبه، موجب «تکفیر» گناهان و پلیدیها میگردد، به گونه ای که آنها پوشیده شده و نادیده گرفته می شوند.
«شفاعت» یکی از حقایق حکیمانۀ نظام هستی است. این عبارت ار ریشۀ «شفع» به معنای جفت در مقابل کلمۀ «وتر» به معنای فرد است.
شفاعت یعنی جفت شدن عنایت شفاعت کننده ای با قابلیّت فعلیّت نیافته شفاعت شونده، به نحوی که از او دستگیری شده و او را بالا بکشد.
این حکمت متعالی الهی به منظور جبران نقائصی است که هنوز قابلیّت و استعداد آن، پابرجا بوده و به هیچ وجه من الوجوه
به معنای جانبداری متعصّبانه از کسی نیست. شرایطی برای این امر مهمّ، تصویر شده است که عبارتند از:
1-اذن الهی 2-رضایت خداوند نسبت به شفیع(شفاعت کننده) 3-رضایت خداوند نسبت به فرد مورد شفاعت(شفاعت شونده)
البتّه بی شک از این امر حکیمانۀ الهی، سوءاستفاده و سوءتعبیرهایی شده است که باید با تبیین صحیح روشن گردد.
«معاد» به معنی محلّ بازگشت و جایگاه اوّل است. ما از عالم بالا آمده و پس از مدّت کوتاهی در این دنیا، که باید به برداشت
توشۀ آخرت بیانجامد، باز هم به عالم بالا عودت داده شده و دوباره به آن مرتبه باز میگردیم. فوق این عالم «دنیا» و یا عالم
«ناسوت»، عالمی است به نام عالم «برزخ» یا عالم «ملکوت»، و بالاتر از آن عالم «قیامت» یا عالم «جبروت»، که گویا
بازگشت ما به چنین عالمی است که البتّه از آنجا نیز ابتدا نموده ایم.